آینه
عزیز دلم یه موقع هایی بغلت میکنم و میبرمت جلوی آینه و بازی میکنیم توی اتاق من و بابایی یه آینه قدی هست که چون اتاق سرامیک بود و فرش نداشت تو رو نمیبردم اونجا اما 93.2.24 که بابایی بخاری رو جمع کرد و اتاق رو به خاطر نفسمون فرش کردیم ، بردیمت توی اتاق و جلوی آینه کلی بازی کردی من و بابایی نشستیم و نگات کردیم و از لحظه لحظه خنده هات لذت بردیم ...
نویسنده :
مامان کیان
12:08